سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

سینا جان به چشمان مهربانه تو مینویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

رفتن به پارک

عزیزترینم امشب همراه رفیق فابریکت و عمه و عمو محسن رفتیم پارک و حسابی خوش گذشت . مخصوصا به سینا و آقا پرهام با اینکه هوا خیلی سرد بود با وجود شما 2 تا وروجک ما گرم گرم بودیم. در ضمن پسرم 13 به در امسال قرار بود همراه عمو امید و مامان جون و عمه بریم بیرون اما بارون خیلی شدید مانع از رفتنمون شد. و ما تصمیم گرفتیم 13 به در بریم خونه ی عمو امید و حسابی بهمون خوش گذشت. مهربونم،          نازنینم، بهترینم.                     عشقم، امیدم، ج...
15 فروردين 1393

بازی کردن عجیب سینا

پسرم این روزها از اینکه بابایی خونه هست خیلی خوشحالی و هر روز با هم کلی بازی میکنید اونم چه بازی هایی عزیز دلم امشب رفتیم پیش نی نی عمو امید که تازه به دنیا اومده انقدر دوستش داری که قابل وصف نیست آقا محمد طاها مثل عروسک میمونه و حسابی بامزست یه همبازی خوشگل به همبازیات اضاف شد راستی شیرین عسل مامانی این روزها شعر  اتل متل توتوله رو کامل میخونی قربون اون زبون کوچولوت برم    و اینکه این روزها هر چیزی که بهمون میگی بعدش میگی اوفتاد   زندگی چقدر با بودن توزیباست.تموم دنیا قشنگه.و...
7 فروردين 1393

عید 1393

بهار زندگی ام بهارت مبارک به همین سادگی و سرعت تمام شد !؟... مثل یک چشم بر هم زدن ؟!! سیصد و اندی روز ، زندگی اش کردم و حالا انقدر دور به نظر می رسد ..... وقتی بر می گردم و به آن می نگرم ... دوستش دارم ... نه اینکه تلخ نبوده باشد نه اینکه سختی نکشیده باشم ، نه اینکه تمامش خوشی وسلامتی بوده باشد ... اما ...این روزها که نگاهم بلوغ بیشتری پیدا کرده است می بینم که دوستش دارم ... می بینم که مواهبش و برکاتش بیشتر به یادم مانده است ... می بینم که اگر تلخی ای بوده در شیرینی درایت ما حل شده... نگاه می کنم به لحظاتی که درد کشیده ام ، به لحظات سخت ناخوشی و می بینم در صبوری و تاب و تحمل ما رنگ باخته است...
1 فروردين 1393
1